Thursday, May 15, 2008

از خودت بگو

خوب یه سری کمبود ها هست که اگه نبود بهتر بود
فعلا بی خیال فردا ، امروز را سر می کنم البته به فکر آینده هم گاه گاهی می رم ... تا ببینم چطو ر می شه.
سر کار می رم با دوستان از همه جا حرف می زنیم بچه ها درس می خونن بازی می کنن و بزرگ می شن رکسانا هم تازه راه افتاده 6 روز دیگه یک سالش می شه تمرین راه رفتن می کنه . دارم دنیایی که توش زندگی می کنم رو درک می کنم . زندگی چیه؟ دنیا چطوره؟ عمر چطور طی می شه؟ من چطور هر لحظه ساخته می شه؟ امور چطور اتفاق می افتن ؟ و از این حرفا .
دنیای من مثل خودم سیاله. اون منو در برمیگیره و من در هر لحظه شیرجه میزنم توش. توش شناورم . مثل پرواز آزاد یه کایت سوار که خودشو سپرده به جریانات هوا . البته کمی کنترل و هدایت هم لازمه ، ولی بیشتر حفظ تعادله . به نظر میاد بیشتر امور لااقل این دور و برا اینطوریه .
هر روز یه بحثی پیش میاد ولی در کل تغییر چندانی رخ نمی ده . این که در جریان مسائل باشی یا نه چندان فرقی نمی کنه. دیگه مردن اطرافیان هم چندان جالب نیست . روز و شب ها خیلی وقت ها ، با هم فرقی ندارن .
موقعی که ازت سوالی شد سعی کن درست پاسخ بدهی . وگرنه او ضاع بهم میریزه . فعلا نیاز های روزمرگی بایست برآورده بشه . تو که با کسی یا چیزی دعوا نداری ، پس باهاشون راه بیا.
درسته ، خیلی چیزا رو نداری و یا مجبوری با بعضی امور بسازی ، قبول کن که چندان فرقی هم نمی کرد پس فعلا پاشو برو قدم بزن . بزار باد تو صورتت بخوره ... حال کن .

No comments: