Tuesday, May 27, 2008

مهیای رفتن


چو مردی مردی - باز آمدنی نیست تو را

اکنون که پیر شده ای
چهارستون بدنت به لرزه اوفتاده و به ضعف و سستی و مرگ نزدیک می شوی
از دلبستگی ها بکاه ، خود را رها کن . واقعا رها از مال و جان (!) و در همدلی با دیگران گذران عمر نما . دلبستگی های پوچ به امور حقیر ، دل کندن را سخت می کند ؛ منصف باش و خود مرکز بینی را کم رنگ تر کن ؛ خود بر حق بینی ات را که برای گذران زندگی ، تا زمان پیری ، نیاز داشته ای ؛ کمتر کن ؛ نسبی کن ؛ به دیگری حق بده چون : تو میمیری وآنها می ما نند و آنها به این بر حق بودن ، برای ادامه ی زندگی ، نیاز دارند . در پیری ، شاید بهتر باشد فردیت ها سخت نباشد چون نیاز به توفیق کاهش می یابد . شاید بهتر باشد انعطاف و وارستگی پیشه گردد. گویا مهیا و آماده ی تمام شدن می شوی . حتی مرگ نیز بایستی توسط اراده ی آزاد ، مورد پذیرش واقع شود ؛ روان بایستی آماده ی روبرو شدن با وضعیتی گردد ، که خود را نتواند پی گیرد . شخصیت پیر دگرگونه می شود ؛ محتاط ، نا مطمئن ، امور را گذرا بین ، واقعیت ها را با همه ی جنبه هایش دیدن ، فارغ از خوب و بد کردن ، کثیر و بی همتا ، تنها و بی همدم و جفت ، با پذیرایی بالا ، همه چیز را راحت کنا ر هم قرار می دهی و معتقدی همه چیز خوب است آنها می توانند با هم باشند

تو با یستی مثل این طبیعتی باشی که به آن باز می گردی با قلبی وسیع که همه چیز را با هم در خود جای داده و حال همه چیز در رابطه با تو و برایت به پایان می رسد همه را نوازش کن همه را با تمام وجود در آغوش بگیر و برو به نقطه ای که بی باز گشت است و از نظر روانی بعدی ندارد

No comments: