Thursday, December 27, 2007

دیدگاه ملحدان

آیا سنکای رومی راست نمی‌گفت که دین، برای مردمان عادی عین حقیقت است؛ برای فلیسوفان، خطا؛ و برای حاکمان، امری سودمند؟

«جهان به شگفت خواهد آمد؛ اگر بداند بخش عمده‌ای از درخشان‌ترین مایه‌های افتخار تاریخ بشر - که حتی در چشم مردم عادی به خاطر فرزانگی و فضیلت خود شاخص هستند - کاملاً درباره‌ی دین تردیدگرا و لاادری بوده‌اند

فردریش نیچه نیز می‌گفت: «نگذار فریب بخوری! خردهای بزرگ شکاک بودند

«به شکلی عجیب و غریب و تناقض‌آمیز، ملحدان گرایش به آن دارند که بیش از مؤمنان آداب‌دان، دین را جدی بگیرند

«ملحدان غالباً به کفرگویی متهم می‌شوند؛ ولی این جرمی است که آنان قادر به ارتکابش نیستند ... وقتی ملحدی خدایان را بررسی می‌کند، محکوم می‌کند، یا به سخره می‌گیرد، نه به اشخاص، که به ایده‌ها می‌پردازد. ملحد از دشنام دادن به خدا ناتوان است؛ زیرا وی هستی داشتن چنین موجودی را باور ندارد

تنوع ادیان همواره سببی مهم در تشکیک و تردید درباره‌ی وجود خداوند بوده است. کریستوفر هیچنز نوشت «از آن‌جا که قابل تصور نیست همه ادیان بر حق باشند، عاقلانه‌تر این است که نتیجه بگیریم که همه باطل هستند

فروید نیز نوشت: « باید به خود بگوییم خیلی خوب بود اگر خدایی وجود داشته باشد که جهان را آفریده و مشیتی نیک‌خواهانه‌ دارد؛ و چه خوب بود اگر نظمی اخلاقی در این جهان و نیز جهان پس از مرگ وجود می‌داشت؛ اما واقعیت تکان‌دهنده‌ این است که همه‌ی این‌ها دقیقاً چیزی است که ما ناگزیر به آرزو کردن آن هستیم.» پترونیوس اما می‌گوید: «ترس، پدیدآورنده‌ی خدا در این جهان است

ژرژ برنار شاو گفته است « اهمیت این واقعیت که مؤمنان خوش‌تر از شکاکان هستند بیش از آن نیست که مست‌ها خوش‌تر از هشیاران‌اند

«ارتداد، تنها نامی دیگر برای آزادی بیان است.» ارنست همینگوی نیز نوشته است «همه انسان‌هایی که فکر می‌کنند، ملحدند.» هم‌چنین ژرژ برنار شاو می‌نویسد: «همه‌ی حقیقت‌های بزرگ در آغاز بدعت دینی و کفرگویی به نظر می‌آمدند

ارسطو باور داشت «انسان‌ها خدایان را بر الگوی تصویر خود می‌آفرینند؛ نه تنها از نظر فرم که حتی از نظر شکل زندگی». مونتسکیو نیز می‌گفت «اگر قرار بود مثلثی خدای خود را بیافریند، آن را سه‌ضلعی می‌آفرید.» درست شبیه حرف ادوارد ابی که «از دیدگاه یک کرم کدو، خدا انسان را آفریده تا در خدمت اشتهای کرم کدو باشد.» پس به راستی چرا آدمی به خدا نیازمند است؟ فرانسیسکو گلدواتر می‌گوید « وقتی آدمی به درجه‌ای از حساسیت برسد که بر خویشتن حکم‌رانی کند، نیاز به دین پایان می‌پذیرد

مفهوم خدا، پایه‌ی دین است و دین بدون نهاد در تاریخ وجود نداشته است. نهاد دین نیز همواره نهاد قدرت بوده است.

راث هارمنس گرین نوشت «روزگاری بود که دین بر جهان حکم‌رانی می‌کرد. آن دوره را عصر تاریکی نامیده‌اند.» ویکتور هوگو، نویسنده‌ی فرانسوی نیز گفته است: «هر گامی را که خرد اروپایی برداشته، به رغم خواست نهاد روحانیت برداشته است

کلیسا از راه اعمال قدرت، حافظ تصویر خاصی از جهان در ذهن آدمی بود. فردینان مگلن می‌گوید: «کلیسا می‌گوید زمین مسطح است؛ ولی من می‌دانم که کره‌ای است؛ زیرا من سایه‌های پیرامون ماه را دیده‌ام. من به یک سایه بیش از کلیسا ایمان دارم.» و سرانجام رابرت شورت گفته است «کلیسا بزرگ‌ترین اداره‌ی اشیای گمشده در جهان است

مؤمنان معمولاً چندان به ایمان خود نمی‌اندیشند. بخشی از مردم نیز لاابالی‌اند. اما اهل فکر ناگزیر از اندیشیدن به مفهوم خدا و تجلیات اجتماعی و فرهنگی و سیاسی آن هستند. این دسته از آدمیان‌اند که بیش از هر کس دیگر، حتی بیش از خود دین‌داران، مفهوم خدا و دین را جدی می‌گیرند.

خدا هست یا نیست؟ پرسش این نیست. پرسش بنیادی این است که تصور و تصویر خداوند چگونه در بُن ساختار و روابط اجتماعی و سیاسی رگ و ریشه دوانیده و این همه‌جایی و فراگیری مفهومی چه پیامدهایی برای آزادی و مسئولیت آدمی دارد.

خدا، تنها مسأله‌ی دین‌داران و جامعه‌ها و حکومت‌های دینی نیست. خدا مفهومی است بسیار لغزنده و پیچیده که می‌تواند در بسیاری ایدئولوژی‌های عرفی و نظام‌های اجتماعی و فرهنگی غیر دینی نیز به شکل‌هایی پنهان و رازآمیز بخزد و اثر گذارد.

No comments: